درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 63
بازدید کل : 19332
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1

دل نوشته های من
سلام به همه گی خوش اومدین این وبلاگ رو زدم واسه اینکه هراز گاهی که دلم میگیره بیام شعری بنویسم اینجا اروم شم از شماهم ممنون که سر میزنین بهم




سیب میچینم...
خیره میشوم درچشمانت و با بغض ،
تکه ای را فرو میدهم آرام...
اینبار تعارفت نخواهم کرد...
اینبار رسم حوایی را به جا نخواهم آورد...
بی تو خواهم رفت ،
به جایی پست تر از اینجا...
که نباشی...
که محکوم به نداشتنت باشم...
تو خوش باش با او !!!



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:40 ::  نويسنده : حسین

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند

 


آدمـک مـرگ هـمین جاست،بخند

 

 

 

 

 

آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی

 


به خـدا، مثـل تـو تنهـاست،بخند

 

 

 

 

 

دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد

 


شوخـیِ کاغــذی ماسـت،بخند

 

 

 

 

 

فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است

 


فکر کن گریـه چـه زیباست،بخند

 

 

 

 

 

صبحِ فردا به شبت نیست که نیست

 


تـازه انگار کـه فـرداسـت،بخند

 

 

 

 

 

راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم

 


پَر زدن نیست کـه درجاسـت،بخند

 

 

 

 

 

آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان


به خــدا آخــر دنیـاست، بخند



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:39 ::  نويسنده : حسین

نترررررررس

اگرهم بخواهم

ازاين ديوانه تر نميشم

گفته بودم بي توسخت ميگذرد بي انصاف!

حرفم راپس ميگيرم

بي توانگاراصلانميگذرد!!!!!!



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:38 ::  نويسنده : حسین
حیرانم آنقَدَر که نمی دانم، از واژه های خسته چه می خواهم
می دانم اینقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم
تو فکر می کنی که قناری ها از یک پر شکسته چه می فهمند؟
من اینقدر که نمی فهمم از این من شکسته چه می خواهم
عمری به سردویدم و ننشستم، چون موج بی گلایه.... بگو حالا
از کشتی شکسته تن ، از این شوق به گل نشسته چه می خواهم
زیر هجوم سایه کم آوردم، روزی که دور معرکه با من بود
از پهلوان قصه و زنجیری صد پاره و گسسته چه می خواهم
سبز و بنفش روسری ات در باد، آویزِ شاخه هایِ سر انگشتت
من در چنین شبانه شیرینی، در باغ های پسته چه می خواهم
من یک شهاب تند سرازیرم، هی جسته و گریخته می میرم
وقتی که طرحی از تو نمی گیرم، از این شب خجسته چه می خواهم
امشب دوباره سر به گریبان و ... باری کنار بهت خیابان و...
از بافه بافه بافه باران و.... گل های دسته دسته چه می خواهم
عمری غریبه بودم و بیزار از، درهای رو به بال کبوتر باز
امشب بر این ضریح پر از باران، از قفل های بسته چه می خواهم
می گویم از لبت؟نه نمی گویم.... تو یک غزل سروده دیرینی
از یک غم نگفته چه می گویم، از یک گل نرُسته چه می خواهم
من خوابِ گنگ دیده و دنیا کور، من گنگِ خواب دیده و عالم کر

حیرانم آنقدر که نمی دانم از این زبان بسته چه می خواهم



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:22 ::  نويسنده : حسین

گفتنی ها را گفتم حرف ناگفته نمانده است

بگذار جدا شویم که عشقی بین ما نمانده است

عشق،محبت،عاطفه، عشق دیگر چیست

انسانیت ، مرام ، مروت ، نمانده است

قلبم به زیر پای تو بودو می خندیدی

افسوس نمی خورم که قلبی نمانده است

قبل از گذشتن از من مرا خورد کردی

باشد برو که دیگر وجودی نمانده است

این چند صبا ء که با تو بودم صدافسوس



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : حسین

بي تودراين غروب خلوت و كور من و يادتوعالمي داريم!

چشمت اشك من است باشب چراغي و شبنمي داريم!

پيش چشمت خطاست شعرقشنگ باچشمت از شعرمن قشنگ تراست!

من چ گويم پسندايه؟دلم ازين غروب تنگتراست!

تورفته اي كه بي من تنهاسفر كني من مانده ام كه بي توشب هاسحركنم!

پنداشتي كه كوره سوزان عشق من دوراز نگاه گرم تو خاموش ميشود؟

پنداشتي كه يادتو بااين ياددلنواز در

تنگناي سينه فراموش ميشود...........



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:18 ::  نويسنده : حسین

مادرم مثل گل سوسن بود
با غم و فصل خزان دشمن بود
روزو شب خانه و باغ منزل
باگل دامن او گلشن بود
باپدر مزرعه مان را می کاشت
مثل یک مرد تنش آهن بود
وسط خانه محبت میدوخت
دست او تا به سحر سوزن بود
شعر میگفتم و هی بد میشد
بر لب او غزل احسن بود
قافیه نیست فقط می گویم
من ازاو بودم و او از من بود
گفتم از مهر لبش بنویسم
سخنم لال و زبان الکن بود



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:17 ::  نويسنده : حسین

نميدونم تاحالاحس كردي اون لحظه قشنگه دلتنگي رو

تمام وجودت ازيه دنياپرميشه.يه نيازشديد...حاضري هركاري بكني ك اون روببيني و

صداشوبشنوي.ولي من.تواين نيمه شبه بهاري كه مطمئنم تو

توي يك خواب نازي پرازنيازم وچون نه ميتونم ببينمت ونه صداتوبشنوم

پس سعي ميكنم حست كنم....

اه!!!چشماموميبندم وتوروبازبون دلم صدات ميكنم....

دوست دارم  خيلي زياداونقدر كه نميتونم براش اندازه اي درنظربگيرم!!

دوست دارم وميترسم ازاينكه تواينقدر منودوست نداشته باشي يااينكه يه روزمنوتنهابذاري...

ميترسم.....



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:12 ::  نويسنده : حسین

 آخرش حرف خودم شد اومدی شدی نگارم عطر موهای تو پیچید تو تموم روزگارم تورواز خدا میخواستم توی تک تک دعاهام اومدی گفتی می مونی تو تموم آرزوهام …

 

 

 

بدون یکی هست که فقط واسه تو دعا کنه وقتی که تنهاش میزاری همش خدا خدا کنه بدون یکی هست که شبا ستاره هارو میشماره با این که تو دوسش نداری دل ازت نمیبره

 

 

 

 

من بودم ، تو و یک عالمه حرف و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد ! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد

 



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:8 ::  نويسنده : حسین
 

یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما

نشسته بودند.  برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست

استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و روشو بر میگردونه تا بخوابه ...

برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم

اگر نتوانستید 5 دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما

میدهم ...  مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه ..

برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید

اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم !!!

این پیشنهاد خواب رو از سر مهندس پراند و رضایت داد که بازی کند 

برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه

حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .

اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟   برنامه نویس نگاه

متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو

جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل

شد و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم

چت کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد .

بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو بهش داد مهندس مودبانه پول رو

گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد

برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟ مهندس بدون اینکه کلمه

 ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید .......

 



سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, :: 9:5 ::  نويسنده : حسین

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

 

كد موسيقي براي وبلاگ